، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

بدنیا آمدن بچه عمه آذر

بالاخره بچه عمه آذر هم بدنیا اومد..امیدوارم همبازی شیطون و پرانرجی ای برا شما باشه! چون فعلا که حالا حالا ها نوه ای دیگه درکار نیس اینور و آنور! من خیلی کنجکاوم و دوس دارم اخبار لحظه بلحظه بگیرم چون یاد عمه ها میفتم که برا هرکدومشون میرفتم ولی خیلی بی سیاست و ساده هم هستم..اونا و امیر دارن اژ ذوق میمیرن بمن چه !!! بچه خواهر شوهر اوووف!!! ولی خب چکنم همچین ادمی نیستم. پسرمم بخودم رفته مهررربون! کی از اونا سر من اومد یا حالمو دم به دقه پرسید؟ تا جاییکه یادمه دعوا بودو گریه و متلللللللللللللللک. . آیا من تباید تلافی کنم؟ یا لاقل سکوت و بیتوجهی؟  ولی خب همچی کسی نیستم خوشبختانه یا متاسفانه.. برا همین بهش یاد دادم چجور شیرشو ...
24 اسفند 1394

بوی عید...

بوی عید میاد بوی بهار.... وای هفته بعد همین روز عیده و باز من چون پارسال هنوز هیچ کاری نکردم برا خودم...مدتهاست که دلم موی بلوند میخواست که دیروز ارایشگر دم خونه مامان بزرگ مهری گفت یه صبح تا غروب کار داره..و من مایوس امدم خانه.اخه شمای شیطون رو کجا بزارم و به کی زحمت بدم ؟ این شد که گفتم بزار بره برا سال بعد میرم قهوه ای تیرش میکنم در کمال تاسف! فقط فردارو وقت دارم که به هزارو یک کارم برسم تورو یکی دو ساعت بزارم خونه مامان بزرگیه مینا... راستی دو روزه وقتی من یا بابا میریم حمام میگی .دوش. ! خیلیم بانمک و قشنگ اداش میکنی کلمات آرمان: آبه :آب دوش:دوش گرفتن نیس:قایم موشک . یعنی آرمان نیست !! آبا:بابا آما:مامان عم مه:عمو مهد...
24 اسفند 1394

ماشین خریدن!

ماشینمو بالاخره نو کردم..بیست نلیون و دویصت و پنجاه.. من سیزده گذشتم امیر مابقی..بنام خودم. فردا پسرم میریم خونه مانان بزرگیه که تحویلش بگیرم..خداکنه پلاکم فرد باشه..ماشین خوچکلم !! امروزم دو نوبت حسابی رانندگی کردم که دیگه تحولی شه دو سالت شد در زندگی و ما بتونیم کلی جاها باهم بریم..
24 اسفند 1394

ادامه واکسن و بقیه روزها...!

آرمانم دوازده شب فرداش یعنی یک روز و نیم بعدش خیلی خیلی بهتر شد تبش رفت ولی دست به پاش هنوز میزدی درد داشت...مهمانی شام هم رفتیم بسیار بدو بدو کرد و سرحال دنبال راستین ولی دوباره لب به سوپ بانک هم حتی نزد! خدا رو شکر که واکسن تمام شد
24 اسفند 1394

واکسن هجده ماهگی!

ادمان من هم بالاخره دیروز ساعت شش واکسن هجده ماهگیش رو زد و الان دقیقا یک روز ازش میگذره..هرگز تصور نمیکردم به این بدی باشه..آرمانم که سر ایچ واکسنی اذیت نشد و اذیتمون نکرد سر این یکی حسابی تب میکنه هر چهار ساعت که استامینفن بهش دارم میدم.  انقد پای چپش درد داره که بچم مثل یه ادم بزرگ ناله میکنه و میلنگه راه میره. ترجیح میده یه گوشه بخوابه منم از صبح دو دوری براش سی دی بمن بگو چرا گذشتم که بخوابه حرکت نکنه تا درده یادش بره.  حالا بدبختی ماهم فردا باباش همه دوستاشو باشگاه بانک دعوت کرده همین موقع. و من از ترس و استرس نگرانی فردا دارم میمیرم. بیتجربم دیگه اخه هرگز فکر نمیکردم این واکسن لعنتی اینطور شه..مگرنا چهارشنبه واکسنشو میزدم....
17 اسفند 1394

تغییر لازمه!

دارم دو شبه تمرین رانندگیو با امیر شروع میکنم...میخوام تا خرداد حسابی دست فرمونم خوب شده باشه که وابستگیم به شوهر کم شه  و خودم بچمو ببرم بیرون ...هی نگم امیر...امیر... خب امیر بشدت بدش میاد زنش یه ادم بی دستو پا و وابسته بهش باشه!! برخی اقایون چون ع.ب ها دوس دارن ولی امیر نه! ایا اگر من با شخصیته ع.ب ها ازد میکردم خوشبختتر و به من واقعیم نزدیک تر،نبودم؟ قطعا! خب این از رانندگی تغییر بعدی با عوض کردن ظاهر و تیپ بیرونم باشه درسته چاقم و چربی موضعی نمیزاره خوشهیکل باشم ولی این بهونه است.. راستی ننوشتم در خاطره قبلی که برا بار دوم موهای ارمانو کوتاه کردیم ارایشگاه!
14 اسفند 1394

دعوا!

من هردفعه اونهم انگشو شمار،اسمه اینو بردم که بریم مرکز شهر تزدیک زکدگی کنیم،ببخشیدا ولی امیر ر..ده به من!! هرچی ایراد و ناسزا ازش بر میاد داد بمن تو نفهمی..و ...و..  از روزی که ازدواج کردم تا بدین روز اعتماد بنفسم هزار پله تنزل کرده از بس تو دعواها هرچی از دهنه مبارکش در میاد میده بمن!  میدونی میخوام از دیروز تصمیم گرفتم که هیچی از بچه داری و اتفاقاته روزمرمون نمیگم بهش به اون چه ارمان چی خورد،کی خورد؟! چون همه اینها پسفردا بر علیه من استفادا میکنه!   تا جاییم که میتونم باید وابستگیمونو بهش کم کنم.بعد چهار سال از ماشین خریدنم امروز بر ترسم غلبه کردم و پشت فرمان ماشینم نشستم،تا دیگه خودم از عهده رانندگیمو اینور اونورنون...
10 اسفند 1394

...

بابا سرما خورده،بعد یک هفته کار سخت و بیخوابی ستاد انتخاباتی.فردام مهمون داریم یعنی خاله مهزاد و نامانبزرگیو دعوت کردم که بهت خوش بگذره.. خدا کنه شما سرما نخوری..خدایا توروخدا..واقعا دیگه حوصله یه مریضی دیگه و کشون کشون دکتر رفتن رو ندارم..... اللخصوووووص که تازه هم افتادی بعد چهار ماه به غذا... بله دو روزه که ناهار و شام پلو نرم بادمجان پلو خوردی...در حدود میانگین دو قاشق غذاخوری.. خاله سپیده ام فردا از پیش ما میره چه خوب بود بودنش..یه دلگرمی بهر تنهایی ما..
7 اسفند 1394

اخبار!!

این مطلب رو با گوشی جدیدم مینویسم که امیر برام خریده سامسونگ جی سون.ارمان اقا رو برای اولین بار با پای خودش دوشنبه بردن خیابان و مغازه گردی از خونه مامانم. وااای کلی با کنجکاوی و تعجب مغازه هارو نگاه میکردی و کیف کردی.. دیروز و پریروز هم برا اولین بار بردمت حیاط خونمون کیف میکردی..هی گل ها رو میکندی و ازین کارت لذتی وافر میبردی. یه شلنگ پاره کثیف هم تو حیاطه عشقت اینه که ساعتها باهاش بازی کنی و بکوبیش زمین!! دو سه روز هم هست عاشق نون پنیر چایی،یا نان حلواارده هستی که صبحها بهت صبحانه میدم و کیفشو میکنی..نونو میزنم تو چایی بهت میدم ..خلااااصه بعد اینهمه بدغذاییت،هیجانزده ترینم و بهت زده که چی شده اینو دوست داره چون تو بندرت از غذایی خوشت ...
5 اسفند 1394
1